مطالب مذهبی
مكه
تاريخ مكه از زمان حضرت ابراهيم عليه السّلام شروع مىشود، وى فرزند
خود اسماعيل را با مادرش هاجر براى اقامت به سرزمين مكه فرستاد، فرزند
وى در آنجا با قبايلى كه در آن نزديكيها زندگى مىكردند وصلت كرد. حضرت
ابراهيم(ع)به دستور خداوند خانه كعبه را بنا كرد، و از اين پس آبادى
شهر مكه شروع شد.
فرهنگ عرب هنگام ظهور اسلام
اعراب زمان جاهليت و بالاخص اولاد عدنان طبعا سخى و مهمان نواز بودند،
كمتر به امانت خيانت مىكردند، پيمان شكنى را گناه غير قابل بخششى
مىدانستند، در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملا بر
خوردار بودند. حافظههاى فوقالعاده قوى براى حفظ اشعار و خطب در ميان
آنان پيدا مىشد، و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند، شجاعت و
جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تير اندازى بسيار مهارت
داشتند و فرار و پشت كردن به دشمن را زشت و ناپسنديده مىشمردند.
شايد غير از اينها بتوان براى آنها ملكات فاضله ديگرى شمرد.ولى در
برابر اينها يك سلسله اخلاق فاسد و ملكات رذيله كه كم كم براى آنها به
صورت اخلاق دائمى در آمده بود، جلوه هر كمالى را از بين برده بود و اگر
روزنهاى از غيب باز نمىشد به طور مسلم طومار حيات انسانى آنها در هم
پيچيده شده، و در پرتگاه مخوف نيستى سرنگون مىگرديدند. از يك طرف
نبودن رهبرى و فرهنگ صحيح، و از طرف ديگر انتشار فساد و شيوع خرافات،
زندگانى اعراب را بصورت يك زندگانى حيوانى در آورده بود به طورى كه
صفحات تاريخ براى ما از جنگهاى پنجاه ساله و صد ساله آنها داستانهايى
نقل مىكند، آن هم بر سر موضوعات كوچك و بى اهميت.
امير مؤمنان در يكى از خطبههاى خود، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين
بيان مىكند: «خداوند محمد(ص)را بيم دهنده جهانيان، و امين بر كتاب خود
مبعوث نمود.و شما گروه عرب بر بدترين آيين بوده در بدترين جاها به سر
مىبرديد. در ميان سنگلاخها و مارهاى كر(كه از هيچ صدايى
نمىرميدند)اقامت داشتيد آبهاى لجن را مىآشاميديد و غذاهاى خشن(مانند
آرد هسته خرما و سوسمار)مىخورديد و خون يكديگر را مىريختيد، و از
خويشاوندان دورى مىكرديد. بتها در ميان شما سر پا بود و از گناهان
اجتناب نمىنموديد.»(نهج البلاغه خطبه 26)
موقعيت اجتماعى زن نزد اعراب
زن در ميان آنان مانند كالايى خريد و فروش مىشد، و از هر گونه حقوق
اجتماعى و فردى حتى حق ارث، محروم بود. روشنفكران عرب زن را در عداد
حيوانات قرار داده و براى همين جهت در شمار لوازم و اثاث زندگى
مىشمردند. در سايه اين عقيده اين مثل: «إنما أمهات الناس
أوعية»«مادران حكم ظروف را دارند كه فقط براى جاى نطفه آفريده
شدهاند»!در ميان آنان رواج كامل داشت .غالبا از بيم قحطى، و احيانا از
ترس آلودگى، دختران خود را روز اول تولد، سر مىبريدند، يا از بالاى
كوه بلند به دره عميقى پرتاب و يا زنده به گور مىكردند و گاهى در ميان
آب غرق مىنمودند.
قرآن، كتاب بزرگ آسمانى ما كه در نظر خاور شناسان غير مسلمان لا اقل به
عنوان يك كتاب تاريخى و علمى دست نخورده شناخته مىشود در اين باره
سرگذشت عجيبى را نقل مىكند و مىگويد: «هنگامى كه خبر تولد دختر به
يكى از آنها داده مىشد، رنگ وى سياه مىگرديد و در ظاهر خشم خود را
فرو مىبرد و بر اثر اين خبر بد، از قوم خود متوارى مىگرديد، و
نمىدانست آيا مولود مزبور را با خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهان
سازد، راستى چه حكم و قضاوت زشتى دارند!»
اجداد پيامبر(ص)
پدر و اجداد پيامبر اسلام به ترتيب عبارتند از: عبد اللّه، عبد المطلب
هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مرة، كعب، لوى، غالب، فهر، مالك، نضر،
كنانه، خزيمه، مدركة، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان.بطور مسلم نسب آن
حضرت تا معد بن عدنان به همين قرار است ولى از عدنان به بالا، تا حضرت
اسماعيل از نظر تعداد واسطه و نام آنها مورد اختلاف است و طبق روايتى
كه ابن عباس از پيامبر اسلام نقل كرده آن حضرت هنگامى كه نام نياكان
خود را بيان مىنمود از عدنان تجاوز نمىكرد، و دستور مىداد ديگران هم
از شمردن باقى نسب تا اسماعيل خوددارى كنند، و نيز مىفرمود كه آنچه در
ميان اعراب در اين قسمت معروف است درست نيست.
عبدالمطلب
از حكايات و كلمات كوتاه و حكمت آميز عبد المطلب چنين استفاده مىشود
كه وى در آن محيط تاريك در شمار مردان موحد و معتقد به معاد بوده است و
همواره مىگفت: «مرد ستمگر در همين سرا بسزاى خود مىرسد، و اگر اتفاقا
عمر او سپرى شود و پاداش عمل خود را نبيند، در روز باز پسين بسزاى
كردار خود خواهد رسيد».عبد المطلب موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر
نداشتن فرزند بيشتر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است، از اين جهت تصميم
گرفت و نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسيد يكى را در
پيشگاه كعبه قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت، چيزى نگذشت
كه شماره فرزندان او به ده رسيد و موقع آن شد كه پيمان خود را به مورد
اجرا گذارد.
تصور قضيه براى«عبد المطلب»بسيار سخت بود.ولى در عين حال از آن ترس
داشت كه در رديف پيمان شكنان قرار گيرد، از اين لحاظ تصميم گرفت كه
موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان، يكى
را بوسيله قرعه انتخاب كند.عبد المطلب با موافقت فرزندان خود روبرو
گرديد و قرعه بنام«عبد اللّه»(پدر پيغمبر اكرم)اصابت كرد.«عبد
المطلب»بلا فاصله دست عبد اللّه را گرفته بسوى قربانگاه برد، گروه قريش
از زن و مرد از جريان نذر و قرعهكشى اطلاع يافتند، سيل اشك از رخسار
جوانان سرازير بود.سران قريش مىگفتند: اگر بتوان او را به مال فدا
داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم عبد المطلب در برابر
امواج خروشان احساسات عمومى متحير بود چه كند، و با خود مىانديشيد كه
مبادا از اطاعت خدا دست بردارد و پيمان خود را بشكند، ولى با اين همه
دنبال چاره نيز مىگشت، يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از
دانايان عرب ببريد شايد وى براى اين كار راه حلى بيانديشد عبد المطلب و
سران قوم موافقت كردند و بسوى يثرب كه اقامتگاه مردى دانا بود روانه
شدند، وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگى به حضور او بار
يافتند، كاهن چنين گفت: خونبهاى يك انسان، نزد شما چقدر است؟گفتند ده
شتر: گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن
انتخاب كردهايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص در آمد شماره
شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آنها قرعه بكشيد و اگر باز
هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانيد و
باز قرعه بزنيد و بهمين ترتيب تا هنگامى كه قرعه به نام شتران اصابت
كند.پيشنهاد«كاهن»موج احساسات مردم را فرو نشاند، زيرا قربانى كردن
صدها شتر براى آنان آسانتر بود كه جوانى مانند عبد اللّه را در خاك و
خون غلطان ببينند، پس از بازگشت به مكه يك روز در مجمع عمومى مراسم
قرعهكشى آغاز گرديد و در دهمين بار كه شماره شتران بصد رسيده بود،
قرعه به نام آنها در آمد، نجات و رهايى عبد اللّه شور عجيبى بر پا كرد،
ولى عبد المطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقينا بدانم كه خداى من
به اين كار راضى است سه بار قرعه را تكرار كرد، و در هر سه بار قرعه به
نام صد شتر در آمد. به اين ترتيب اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى
است.دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى او را در همان روز در پيشگاه
كعبه ذبح كنند، و هيچ انسانى و حيوانى را از خوردن آن جلوگيرى ننمايند.
از اين جهت عبد المطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالى كه دست فرزند
خود را در دست داشت يكسر به سوى خانه«وهب، بن عبد مناف بن زهره»رفته، و
دختر او«آمنه»را كه به پاكى و عفت معروف بود، به عقد «عبداللّه» در
آورد، و نيز در همان مجلس«دلالة»دختر عموى«آمنه»را خود تزويج كرد
و«حمزه»عمو و هم سال پيامبر، از او متولد گشت.
ميلاد پيغامبر
ابرهاى تيره و تار جاهليت سراسر شبه جزيره عربستان را فرا گرفته بود؛
كردارهاى زشت و ناروا، كارزارهاى خونين، گسترش يغماگرى و فرزندكشى؛ هر
گونه فضايل اخلاقى را از ميان برده، و جامعه عرب را در سراشيبى عجيبى
قرار داده بود، فاصله مرگ و زندگى آنان، بيش از حد، كوتاه شده بود.در
اين هنگام ستاره صبح سعادت دميد، و آن محيط تاريك، با ميلاد مسعود رسول
اكرم(ص)روشن شد، و از اين راه مقدمات تمدن و پيشروى و سعادت يك ملت عقب
افتاده، پى ريزى گرديد، طولى نكشيد كه شعاع اين نور سراسر جهان را روشن
ساخت، و اساس علم و دانش و تمدن در تمام نقاط جهان پايهگذارى گرديد.
هنگام ولادت آن حضرت ايوان كسرى شكافت و چند كنگره آن فرو ريخت و آتش
آتشكده فارس خاموش شد، درياچه ساوه خشك گرديد، بتهاى بتخانه مكه سر
نگون شد و نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد كه شعاع آن
فرسنگها راه را روشن كرد.انوشيروان و مؤبدان خواب وحشتناكى ديدند.
روز ولادت پيامبر
عموم سيره نويسان اتفاق دارند كه تولد آن حضرت در عام الفيل، و در سال
570 ميلادى بوده است، زيرا آن حضرت بطور قطع در سال 632 ميلادى درگذشته
است، و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است بنا بر اين ولادت آنحضرت در حدود
570 ميلادى خواهد بود.اكثريت قريب باتفاق محدثان و مورخان بر اين قول
اتفاق دارند كه تولد آن حضرت در ماه«ربيع الاول»بوده، ولى در روز تولد
او اختلاف دارند، معروف ميان محدثان شيعه اينست كه آنحضرت در هفدهم ماه
ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم بدنيا گشود، و مشهور ميان اهل
تسنن اينست كه ولادت آنحضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق
افتاده است.عبدالله پدر پيامبر پيش از تولد او در سفرى به يثرب بيمار
شده و دنيا را وداع گفته بود.
بزرگان عرب را رسم بر اين بود كه كودكان خود را به دايگان سپرند تا ضمن
پرورش در هوايى سالم، زبان عربى اصيل را فراگيرند.«حليمه» دايه مهربان
محمد پنج سال از وى محافظت كرد، و در تربيت و پرورش او كوشيد.بعدا او
را به مكه آورد، و مدتى نيز آغوش گرم مادر را ديد، و تحت سرپرستى جد
بزرگوار خود قرار گرفت.يگانه مايه تسلى بازماندگان«عبد اللّه»همان
فرزندى بود كه از او به يادگار مانده بود.
سفر به«يثرب»
از روزى كه نوعروس عبد المطلب (آمنه) شوهر جوان و ارجمند خود را از دست
داده بود همواره مترصد فرصت بود كه به«يثرب»برود و آرامگاه شوهر خود را
از نزديك زيارت كند، و در ضمن، ديدارى از خويشان خود در يثرب، بعمل
آورد.با خود فكر كرد كه فرصت مناسبى به دست آمده است، و فرزند گرامى او
رشد و نمو كامل نموده و مىتواند در اين راه شريك غم او گردد.آنان
با«ام ايمن»بار سفر بستند و راه يثرب را پيش گرفتند و يكماه تمام در
آنجا ماندند. اين سفر براى محمد بسيار سخت و با تألمات روحى توأم بود،
زيرا براى نخستين بار ديدگان او به خانهاى افتاد كه پدرش در آنجا جان
داده و به خاك سپرده شده بود و طبعا مادر او تا آنروز چيزهايى از پدر
وى براى او نقل كرده بود.
هنوز موجى از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان حادثه
جانگداز ديگرى پيش آمد، و امواجى از حزن و اندوه به وجود آورد زيرا
موقع مراجعت به مكه، مادر عزيز خود را در ميان راه در محلى
بنام«ابواء»از دست داد. اين حادثه«محمد»(ص)را بيش از پيش، در ميان
خويشاوندان عزيز و گرامى گردانيد، و يگانه گلى كه از اين گلستان باقى
مانده بود، فزون از حد مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت از اين جهت او
را از تمام فرزندان خود بيشتر دوست مىداشت و بر همه مقدم مىشمرد.
هنوز امواجى از اندوه، در دل رسول خدا حكومت مىكرد، كه براى بار سوم،
با مصيبت بزرگترى مواجه گرديد.هنوز هشت بهار از عمر او بيشتر نگذشته
بود كه سرپرست و جد بزرگوار خود را از دست داد. مرگ«عبد المطلب»چنان
روح وى را فشرد كه در روز مرگ او، تا لب قبر اشك ريخت، و هيچگاه او را
فراموش نمىكرد.
عبدالمطلب هنگام مرگ نوه عزيزش را به ابوطالب سپرد چرا كه او و عبدالله
از يك مادر بودند.پيامبر(ص) در اين دوره از عمر خويش سفر به شام، جنگ
فجار و تجارت با مال خديجه را تجربه كرد و در همين سالها بود كه به
«محمد امين» معروف شد.
ازدواج
در سن 25 سالگى رسول اكرم(ص) تصميم قاطع گرفت كه همسرى بعنوان شريك
زندگى انتخاب نمايد.ولى چطور شد كه اين قرعه به نام خديجه افتاد كه
قبلا پيشنهاد ثروتمندترين و متنفذترين رجال قريش را مانند عقبة بن ابى
معيط و ابو جهل و ابوسفيان درباره ازدواج با خود، رد كرده بود و چه
عللى پيش آمد كه اين دو شخص را كه از نظر زندگى كاملا مختلف بودند بهم
نزديك كرد و آن چنان رابطه و الفت و محبت و معنويت ميان آنان بوجود
آورد كه خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد(ص)گذارد، و تجارتى كه
دامنه آن به مصر و حبشه كشيده بود، در راه توحيد و اعلاى كلمه حق مصرف
گرديد خانهاى كه اطراف آن را كرسيهاى عاج نشان و صدف نشان پر كرده
بود، و حريرهاى هند و پردههاى زربفت ايران آرايش داده بود، بالاخره
پناهگاه مسلمانان شد؟
كيفيت خواستگارى خديجه
قدر مسلم اين است كه پيشنهاد ابتدا از طرف خود خديجه شده است، حتى ابن
هشام نقل مىكند كه خديجه شخصا تمايلات خود را اظهار كرد و چنين گفت:
عمو زاده!من بر اثر خويشى كه ميان من و تو بر قرار است و آن عظمت و
عزتيكه ميان قوم خود دارى و امانت و حسن خلق، و راستگويى كه از تو
مشهود است، جدا مايلم با تو ازدواج كنم.«امين قريش»او را پاسخ داد كه:
لازم است عموهاى خود را از اين كار آگاه سازد، و با صلاحديد آنها، اين
كار صورت بپذيرد.بيشتر مورخان معتقدند كه نفيسه دختر«عليه»پيام خديجه
را به پيامبر بطرز زير رساند.محمد!چرا شبستان زندگى خود را با چراغ
همسر روشن نمىكنى؟هر گاه من تو را به زيبايى و ثروت، شرافت و عزت دعوت
كنم مىپذيرى؟پيامبر فرمود: منظورت كيست؟وى«خديجه»را معرفى كرد، حضرت
فرمود: آيا(خديجه)به اين كار حاضر مىشود، با اينكه وضع زندگى من با او
فرق فاحش دارد؟نفيسه گفت: من او را حاضر مىكنم، تو ساعتى را معين كن،
كه وكيل او(عمرو بن اسد)با شما و خويشانتان دور هم گرد آمده و مراسم
عقد و جشن برگزار شود.رسول اكرم با عموى بزرگوار خود(ابو طالب)جريان را
مذاكره كرد.مجلس با شكوهى كه شخصيتهاى بزرگ قريش را دربرداشت، تشكيل
گرديد. نخست ابوطالب خطبهاى خواند كه آغاز آن حمد و ثناى خداست و
برادر زاده خود را چنين معرفى كرد: برادر زاده من محمد بن عبد اللّه با
هر مردى از قريش موازنه و مقايسه شود، بر او برترى دارد، او اگر چه از
هر گونه ثروتى محروم است لكن ثروت سايهاى است رفتنى و اصل و نسب
چيزيست ماندنى...
چون خطبه ابو طالب مبنى بر معرفى قريش و خاندان هاشم بود در برابر آن
ورقه عموى خديجه ضمن خطابهاى گفت: كسى از قريش منكر فضل شما نيست، ما
از صميم دل مىخواهيم دست به ريسمان شرافت شما بزنيم..عقد نكاح جارى شد
و مهريه چهار صد دينار معين شد.و بعضى گفتهاند كه مهريه بيست شتر بوده
است.
فرزندان
وجود فرزند پيوند زناشويى را محكمتر مىسازد و شبستان زندگى را پر
فروغتر و به آن جلوه خاصى مىبخشد.همسر جوان قريش براى او شش فرزند
آورد: دو تاى آنان پسر (قاسم و عبد اللّه كه به
آنها«طاهر»و«طيب»مىگفتند) و چهار تاى آنان دختر بود.ابن هشام
مىنويسد: بزرگترين دختر او رقيه بعدا زينب و ام كلثوم و «فاطمه» بود.
فرزندان ذكور او تمام پيش از بعثت بدرود زندگى گفتند ولى دختران دوران
نبوت او رادرك كردند.در اواخر اين دوره از حيات پيامبر على نيز به جمع
اين خانواده پيوست.
امين قريش در كوه حراء
كوه حراء در شمال«مكه»قرار دارد به فاصله نيم ساعت مىتوان به قله آن
صعود نمود. ظاهر اين كوه را تخته سنگهاى سياهى تشكيل مىدهد و كوچكترين
آثار حيات در آن ديده نمىشود و در نقطه شمالى آن، غارى واقع شده است
كه انسان پس از عبور از ميان سنگها مىتواند به آن برسد، ارتفاع آن به
قدر يك قامت انسان است قسمتى از داخل غار با نور خورشيد روشن مىشود، و
قسمتهاى ديگر آن در تاريكى دائمى فرو رفته است.ولى همين غار، از آشناى
صميمى خود، شاهد حوادثى است، كه امروز هم مردم به عشق استماع اين حوادث
از زبان حال آن غار، به سوى او مىشتابند و با تحمل رنجهاى فراوان، خود
را به آستانه آن مىرسانند، كه از آن، سر گذشت«وحى»و قسمتى از زندگى آن
رهبر بزرگ جهان بشريت را استفسار كنند، و آن نيز با زبان حال خود
مىگويد: اين نقطه عبادتگاه«عزيز قريش»است و او شبها و روزها پيش از آن
كه به مقام رسالت برسد، در اينجا بسر مىبرد، وى اين نقطه دور از غوغا
را به منظور عبادت و پرستش انتخاب كرده بود، تمام ماه رمضان را در اين
نقطه مىگذارند، و در غير اين ماه نيز گاهى به آنجا پناه مىبرد. همسر
عزيز او مىدانست كه هر موقع عزيز قريش به خانه نيايد به طور قطع در
كوه«حراء»مشغول عبادت است و هر موقع كسانى را دنبال او مىفرستاد او را
در آن نقطه در حالت تفكر و عبادت پيدا مىنمودند.
او پيش از آنكه به مقام نبوت برسد، درباره دو موضوع بيشتر فكر مىكرد:
اول: اوراق و صفحات كتاب هستى را بررسى مىنمود و در سيماى هر موجودى
نور خدا، قدرت خدا و صنع خدا را مشاهده مىكرد. او روز به روز با
مطالعات عميق در آسمانها و ستارگان، و تدبر در مخلوقات زمينى به هدف
نزديكتر مىشد.دوم: درباره وظيفه سنگينى كه مىدانست بعهده خواهد گرفت،
فكر مىكرد. اصلاح جامعه انسانى آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او
كار محالى نبود، ولى اجراى برنامه اصلاحى خالى از رنج و مشقت نيز نبود،
از اين لحاظ غوغاى زندگى مكيان، و عياشى«قريش»را مىديد، و در نحوه
اصلاح آنان در فكر فرو مىرفت.از عبادت كردن و خضوع مردم در برابر بتان
بى روح و بى اراده، انگشت تعجب به دندان مىگرفت و آثار ناراحتى در
چهره او نمايان مىشد، ولى از آنجا كه مأمور به بازگويى حقايق نبود از
گفتن آنها خوددارى مىفرمود.
آغاز وحى
فرشتهاى از طرف خدا مأمور شد آياتى چند به عنوان طليعه و آغاز كتاب
هدايت و سعادت براى«امين قريش»بخواند تا او را به كسوت نبوت مفتخر
سازد، آن فرشته، همان(جبرئيل)و آن روز همان روز«مبعث»بود و در آينده
درباره تعيين اين روز گفتگو خواهيم كرد.جاى شك نيست كه روبرو شدن با
فرشته آمادگى خاصى مىخواهد. تا روح شخصى بزرگ و نيرومند نباشد تاب
تحمل بار نبوت و ملاقات فرشته را نخواهد داشت. «امين قريش»اين آمادگى
را به وسيله عبادتهاى طولانى، تفكرهاى ممتد و عنايات الهى بدست آورده
بود و به نقل بسيارى از سيره نويسان پيش از روز بعثت خوابها و رؤياهايى
مىديد كه مانند روز روشن داراى واقعيت بود. پس از مدتى لذت بخشترين
ساعات براى او ساعت خلوت و عبادت در حال تنهايى بود. او به همين حال
بسر مىبرد، تا اينكه در روز مخصوصى فرشتهاى لوحى در برابر او قرار
داد و به او گفت«بخوان» و او از آنجا كه امى و درس نخوانده بود، پاسخ
داد كه من توانايى خواندن ندارم، جبرئيل او را سخت فشرد سپس در خواست
خواندن كرد، و همان جواب را شنيد، فرشته نيز او را سخت فشار داد، اين
عمل سه بار تكرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس كرد
مىتواند لوحى كه در دست فرشته است، بخواند و اين آيات را كه در حقيقت
ديباچه كتاب سعادت بشر بشمار مىرود، خواند: «بخوان بنام پروردگارت كه
موجودات را آفريد، كسى كه انسان را از خون بسته خلق كرد، بخوان و
پروردگار تو گرامى است آنكه قلم را تعليم داد و به آدمى آنچه را كه
نمىدانست آموخت.»
جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و پيامبر نيز پس از نزول وحى از
كوه«حراء»پايين آمد، و به سوى خانه«خديجه»رهسپار شد. آيات فوق برنامه
اجمالى رسول اكرم را روشن مىكند، و به طور آشكار مىرساند كه اساس
آيين او را قرائت و خواندن، علم و دانش و به كار بردن قلم تشكيل
مىدهد.
بر اساس روايات فراوان منقول از طرق عامه و خاصه، امير مؤمنان اولين
مرد و حضرت خديجه اولين زنى بود كه ايمان و وفادارى خود را نسبت به
رسول خدا(ص) اعلام كردند.
دعوت عمومى
سه سال از آغاز بعثت گذشته بود، كه پيامبر اكرم پس از دعوت خويشاوندان
دست به دعوت عمومى زد، وى در مدت سه سال با تماسهاى خصوصى، گروهى را به
آيين اسلام هدايت كرده بود ولى اين بار با صداى رسا، عموم مردم را به
آيين يكتا پرستى دعوت نمود. روزى در«صفا»روى سنگ بلندى قرار گرفت، و با
صدايى بلند گفت: يا صباحاه(عرب اين كلمه را بجاى زنگ خطر به كار مىبرد
و گزارشهاى وحشت آميز را نوعا با اين كلمه آغاز مىكرد).نداى پيامبر
جلب توجه كرد، گروهى از قبايل مختلف قريش به حضور وى شتافتند، سپس
پيامبر رو به جمعيت كرد و گفت: اى مردم هر گاه من به شما گزارش دهم كه
پشت اين كوه(صفا)دشمنان شما موضع گرفتهاند، و قصد جان و مال شما را
دارند، آيا مرا تصديق مىكنيد؟همگى گفتند: ما در طول زندگى از تو دروغى
نشنيدهايم، سپس گفت: اى گروه قريش، خود را از آتش نجات دهيد من براى
شما در پيشگاه خدا، نمىتوانم كارى انجام دهم، من شما را از عذاب
دردناك مىترسانم.سپس افزود: موقعيت من همان موقعيت ديدبانى است كه
دشمن را از نقطه دورى مىبيند و براى نجات قوم خود، بسوى آنها شتافته و
با شعار مخصوصى«يا صباحاه»آنانرا از اين پيشامد با خبر مىسازد. اين
جمله رمز دعوت و اساس آيين او را مىرساند.اگر چه قريش كم و بيش از
آيين او مطلع و آگاه بودند، ولى اين جمله آنچنان ترس در دل آنان افكند،
كه يكى از سران كفر(ابو لهب)سكوت مردم را شكست، روى بآنحضرت نمود و
گفت: واى بر تو ما را براى همين كار دعوت نمودى؟ سپس جمعيت متفرق شدند.
آغاز اهانت و آزار قريش
روزى كه پيامبر مهر خاموشى را شكست، و سران«قريش»را با كلمه معروف خود:
«به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذاريد كه
از دعوت خويش دست بردارم، از پاى نخواهم نشست، تا خدا دين مرا رواج دهد
يا جان بر سر آن گذارم.»از پذيرفته شدن هر گونه پيشنهاد مأيوس نمود يكى
از اندوهبارترين فصول زندگى او آغاز گرديد، زيرا تا آن روز«قريش»در
تمام برخوردهاى خود احترام او را حفظ نموده و متانت خود را از دست
نداده بود ولى وقتى ديد اقدامات اصلاح طلبانه! سودى ندارد، ناچار شد كه
مسير فكر خود را عوض نمايد و از نفوذ آيين«محمد»بهر قيمتى كه باشد
جلوگيرى كند و در اين راه از هر وسيلهاى استفاده نمايد، لذا
انجمن«قريش»به اتفاق آرا راى داد كه با استهزا، آزار و ارعاب از ادامه
كار او جلوگيرى شود.
نخستين هجرت
در پى عملى شدن تصميمات مشركان كار بر تازه مسلمانان دشوار شد. پيامبر
كه نمىتوانست پيروان خود را در چنين وضعى مشاهده كند به آنان پيشنهاد
كرد كه به حبشه پناهنده شوند چرا كه پادشاه آن سرزمين مسيحى و معروف به
انساندوستى بود. لذا جمعى از مسلمين مخفيانه راه حبشه را در پيش
گرفتند.
مشركان پس از اطلاع از جريان عمروعاص و عبدالله ربيعه را با هداياى
فراوان نزد نجاشى فرستادند و از او خواستند كه مسلمين را به مكه
برگرداند. ولى وى پس از ملاقات با اين جمع كه رهبرى آن را جعفر طيار بر
عهده داشت بر خلاف نظر اطرافيان خود اعلام كرد كه آنها را اخراج نخواهد
كرد و آنان مىتوانند تا هر وقت بخواهند در حبشه اقامت كنند.
اعلاميه«قريش»
سران قريش از نفوذ پيشرفت حيرت انگيز آيين يكتا پرستى سخت ناراحت و در
فكر چاره و راه حلى بودند. اسلام آوردن امثال«حمزه»و تمايل جوانان
روشندل«قريش»و آزادى عمل كه در كشور«حبشه»نصيب مسلمانان شده بود، بر
حيرت و سرگردانى حكومت وقت افزوده بود، و از اين كه از نقشههاى خود
بهرهاى نمىبردند، سخت اندوهناك بودند. پس به فكر نقشه ديگرى افتاده و
خواستند، به وسيله «محاصره اقتصادى»كه نتيجه آن بريدن رگهاى حياتى
مسلمانان بود، از نفوذ و پخش اسلام بكاهند، و پايه گذار و هواداران
آيين خدا پرستى را در ميان اين حصار، خفه سازند.لذا سران حكومت عهد
نامهاى به خط«منصور بن عكرمه»و امضاى هيئت عالى قريش، در داخل كعبه
آويزان كرده و سوگند ياد كردند ملت قريش تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار
كنند:
1-همه گونه خريد و فروش با هواداران«محمد»تحريم مىشود.
2-ارتباط و معاشرت با آنان اكيدا ممنوع است.
3-كسى حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشويى بر قرار كند.
4-در تمام پيش آمدها بايد از مخالفان«محمد»طرفدارى كرد.
متن پيمان با مواد فوق به امضاى تمام متنفذان«قريش»رسيد و با شدت هر چه
تمامتر به مورد اجرا گذارده شد. يگانه حامى صاحب رسالت«ابو طالب»از
عموم بنى هاشم دعوتى به عمل آورد، و يارى پيامبر را بر دوش آنان گذارد.
تصميم بر اين شد كه عموم فاميل از محيط مكه بيرون رفته، و در درهاى كه
در ميان كوههاى«مكه»قرار داشت، و به«شعب ابى طالب»معروف بود و
خانههاى محقر، و سايبانهاى مختصرى در آنجا وجود داشت سكنى گزينند تا
از محيط زندگى مشركان دور باشند.
اين محاصره سه سال تمام طول كشيد، فشار و سختگيرى به حد عجيبى رسيد،
ناله جگرخراش فرزندان«بنى هاشم»به گوش سنگدلان«مكه»مىرسيد، ولى در دل
آنها چندان تأثير نمىكرد.جوانان و مردان با خوردن يك دانه خرما بسر
مىبردند، و گاهى يك دانه خرما را دو نيم مىكردند و در تمام اين سه
سال فقط در ماههاى حرام كه امنيت كامل در سر تا سر شبه جزيره حكمفرما
بود بنى هاشم از شعب بيرون آمده و به داد و ستد مختصرى اشتغال
مىورزيدند و سپس به داخل دره رهسپار مىشدند. پيشواى بزرگ آنها فقط در
همين ماهها توفيق نشر و پخش آيين خود را داشت.
ولى ايادى و عمال سران قريش، در همين ماهها نيز وسيله آزار و فشار
اقتصادى آنها را فراهم مىآوردند زيرا غالبا بر سر بساطها و فروشگاهها
حاضر مىشدند، و هر موقع مسلمانها مىخواستند كه چيزى را بخرند، فورا
به قيمت گرانترى آن را مىخريدند و از اين راه نيروى خريد را از
مسلمانان سلب مىنمودند.
محاصره اقتصادى قريش، با نقشه گروهى از نيك انديشان آنان، در هم شكسته
شد. پيامبر و هواداران وى پس از سه سال تبعيد و رنج، از«شعب ابى
طالب»بيرون آمده و راه خانههاى خود را در پيش گرفتند. خريد و فروش با
مسلمانان آزاد گرديد و مىرفت كه وضع مسلمانان سر و سامانى پيدا كند كه
ناگهان پيامبر اكرم با پيش آمد بسيار تلخى روبرو گرديد، و اين مصيبت
ناگوار اثر بسيار سوئى در روحيه مسلمانان بى پناه به يادگار گذارد.
اندازه تأثير اين حادثه در آن لحظه حساس با هيچ مقياس و ترازويى قابل
سنجش نبود، زيرا رشد و نمو يك ايده و فكر در سايه دو عامل است: آزادى
بيان و قدرت دفاعى كه از حملات نا جوانمردانه دشمن جلوگيرى كند. اتفاقا
در لحظهاى كه مسلمانان از آزادى عقيده برخوردار شدند، عامل دوم را از
دست دادند يعنى يگانه حامى و مدافع اسلام، از ميان آنان رخت بر بست و
رخ در نقاب خاك كشيد.در آن روز، پيامبر اكرم حامى و مدافعى را از دست
داد، كه از سن هشت سالگى تا آن روز كه پنجاه سال از عمر رسول خدا
مىگذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت، و پروانهوار گرد شمع وجود
او مىگشت، و تا روزى كه«محمد»صاحب درآمدى شد، هزينه زندگى او را
مىپرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت.
معراج
شبى پيامبر بزرگ اسلام مىخواست پس از اداى فريضه، به استراحت بپردازد
ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوش او رسيد. آن صدا از«جبرئيل»امين وحى
بود كه به او گفت امشب سفر عجيبى در پيش داريد و من مأمورم با شما
باشم.
پيامبر اكرم سفر با شكوه خود را از خانه«ام هانى»(خواهر امير
مؤمنان)آغاز كرد، و با همان مركب به سوى«بيت المَقدِس»واقع در كشور
اردن كه آن را«مسجد اقصى»نيز مىنامند، روانه شد، و در مدت بسيار
كوتاهى در آن نقطه پايين آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و«بيت اللحم»كه
زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا و آثار و جايگاه آنها ديدن بعمل
آورد، و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد.
آنگاه از همان نقطه به سوى آسمانها پرواز نمود، ستارگان و نظام جهان
بالا را مشاهده كرد، و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و
از مراكز رحمت و عذاب(بهشت و دوزخ)بازديدى به عمل آورد، درجات بهشتيان
و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده فرموده و در نتيجه از رموز هستى و
اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پايان خدا كاملا
آگاه گشت، سپس به سير خود ادامه داد، و به«سدرة المنتهى» رسيد. در اين
هنگام برنامه وى پايان يافت، سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده
بود بازگشت نمايد، و در مراجعت نيز در بيت المقدس فرود آمد و راه مكه و
وطن خود را در پيش گرفت.
در بين راه به كاروان تجارتى قريش بر خورد در حالى كه آنان شترى را گم
كرده بودند و به دنبال آن مىگشتند. از آبى كه در ميان ظرف آنها بود
قدرى نوشيده، و باقيمانده را به روى زمين ريخت و بنا به روايتى روپوشى
روى آن گذارد، و از مركب خود در خانه«ام هانى»پيش از طلوع فجر پايين
آمد. وى براى اولين بار راز خود را به او گفت و در روز همان شب، در
مجامع و محافل قريش، پرده از راز خود برداشت، و داستان معراج و سير
شگفت انگيز او كه در فكر قريش امر ممتنع و محالى بود، در تمام مراكز
دهن به دهن گشت، و سران«قريش»را بيش از همه عصبانى نمود.
قريش به عادت ديرينه خود به تكذيب او برخاستند و گفتند اكنون در مكه
كسانى هستند كه«بيت المقدس»را ديدهاند اگر راست مىگويى كيفيت ساختمان
آنجا را تشريح كن. پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح
كرد بلكه حوادثى را كه در ميان مكه و بيت المقدس رخ داده بود بازگو
نمود و گفت: در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم كه شترى از
آنها گم شده بود، و در ميان اثاثيه آنها ظرفى پر از آب بود و من از آن
نوشيدم و سپس آنرا پوشانيدم و در نقطهاى به گروهى بر خوردم كه شترى از
آنها رميده و دست آن شكسته بود. «قريش» گفتند: از كاروان قريش خبر ده.
گفت آنها را در«تنعيم»(ابتداى حرم)ديدم و شتر خاكسترى رنگى در پيشاپيش
آنها حركت مىكرد، و كجاوهاى روى آن گذارده بودند و اكنون وارد شهر
مكه مىشوند. قريش از اين خبرهاى قطعى سخت عصبانى شدند و گفتند اكنون
صدق و كذب گفتار او براى ما معلوم مىشود. چيزى نگذشت كه طلايع
كاروان«ابو سفيان»پديدار شد و مسافرين جزئيات گزارشهاى آن حضرت را نقل
نمودند.
سفر به طائف
پيامبر بر اثر اختناق محيط«مكه»خواست به محيط ديگرى برود. «طائف»در آن
روز مركزيت خوبى داشت لذا تصميم گرفت يكه و تنها سفرى به طائف نمايد، و
با سران قبيله«ثقيف»تماس بگيرد و آيين خود را به آنها عرضه بدارد، شايد
از اين طريق موفقيتى به دست آورد.حضرتش پس از ورود به خاك طائف با
اشراف و سران قبيله مزبور، ملاقات نمود، و آيين توحيد را تشريح كرد، و
آنها را به نصرت و معاونت خود دعوت فرمود، ولى سخنان پيامبر كوچكترين
تأثيرى در آنها ننمود، و به او گفتند: هر گاه تو برگزيده خدا باشى رد
گفتار تو وسيله عذاب است و اگر در اين ادعا دروغگو باشى شايسته سخن
گفتن نيستى.رسول خدا از اين منطق پوشالى و كودكانه فهميد كه مقصود،
شانه خالى كردن است. از جاى خود بلند شد و از آنها قول گرفت كه سخنان
وى را با افراد ديگر در ميان نگذارند زيرا ممكن بود كه افراد پست و رذل
قبيله«ثقيف»بهانهاى به دست آورند و از غربت و تنهايى او سوء استفاده
نمايند، ولى اشراف قبيله به اين تذكر احترامى نگذاردند و ولگردان و
سادهلوحان را تحريك كردند كه بر ضد پيامبر بشورند، ناگهان پيامبر خود
را در ميان انبوهى از جاهلان ديد كه از هر وسيلهاى مىخواهند بر ضد او
استفاده كنند.
بازگشت به مكه
غائله تعقيب پيامبر، با پناهنده شدن رسولخدا به باغ
فرزندان«ربيعه»پايان يافت، ولى او بايد به مكه باز گردد، مع الوصف
بازگشت وى نيز خالى از اشكال نيست، زيرا يگانه مدافع او رخت از اين
جهان بر بسته است، و احتمال دارد كه موقع ورود به مكه، از طرف
بتپرستان دستگير شود و خون او ريخته گردد.پيامبر تصميم گرفت چند روزى
در«نخله»(مركزى است ميان طائف و مكه)بسر ببرد، و نظر او اين بود كه كسى
را از آنجا پيش يكى از سران قريش بفرستد، تا براى او امانى بگيرد و در
پناه يكى از شخصيتها وارد زادگاه خود شود، ولى چنين شخصى در آنجا پيدا
نشد سپس«نخله»را به عزم«حراء»ترك گفت و با يك عرب خزاعى در آنجا تماس
گرفت، و از او خواهش كرد كه وارد«مكه»شود و از«مطعم بن عدى»كه از
شخصيتهاى بزرگ محيط مكه بود، براى او امانى در خواست كند.آن مرد خزاعى
وارد مكه گرديد و تقاضاى پيامبر را به«مطعم»گفت، او در عين اينكه يك
بتپرست بود، سفارش رسول خدا را پذيرفت و گفت: «محمد»يكسره وارد خانه
من شود، من و فرزندانم جان او را حفظ مىكنيم رسول خدا شبانه وارد مكه
شد و يكسره راه منزل مطعم را پيش گرفت، و شب را در آنجا بسر برد تا
آفتاب كمى بالا آمد. «مطعم»عرض كرد اكنون كه شما در پناه ما هستيد بايد
اين مطلب را قريش بفهمند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجد الحرام
همراه ما باشيد.پيامبر اسلام رأى او را پسنديد و آماده حركت شد. مطعم
دستور داد كه فرزندانش مسلح شوند و در گرداگرد پيامبر قرار گيرند، و
وارد مسجد گردند، ورود آنان به مسجد الحرام بسيار جالب توجه بود،
ابوسفيان كه مدتها در كمين رسول خدا بود از ديدن اين منظره سخت ناراحت
شد، و از تعرض به او منصرف گشت.مطعم و فرزندان وى نشستند و رسول خدا
شروع به طواف كرد، و پس از پايان طواف راه خانه خود را پيش گرفت و رفت.
تقريبا در نخستين سال هجرت«مطعم»در مكه در گذشت و خبر مرگ او به مدينه
رسيد، پيامبر متذكر نيكى او شد. در جنگ«بدر»كه قريش با دادن تلفات
سنگين و اسيران زياد، شكست خورده بسوى مكه برگشتند پيامبر اكرم به ياد
مطعم افتاد، و فرمود: هر گاه«مطعم»زنده بود، و از من تقاضا مىكرد كه
همه اسيران را آزاد كنم و يا به او ببخشم، من تقاضاى او را رد
نمىكردم.
نخستين پيمان عقبه
مدتى پس از سفر طائف پيامبر در موسم حج با شش نفر از قبيله خزرج ملاقات
نمود و به آنها گفت شما با يهود هم پيمانيد؟گفتند بلى، فرمود: بنشينيد
تا با شما سخن بگويم!آنان نشستند و سخنان رسول خدا را شنيدند. پيامبر
آياتى چند تلاوت كرد، سخنان رسول اكرم تأثير عجيبى در آنها به وجود
آورد و در همان مجلس ايمان آوردند. چيزى كه به گرايش آنان به اسلام كمك
كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى از نژاد عرب كه مروج
آيين توحيد خواهد بود، و حكومت بتپرستى را منقرض خواهد ساخت به اين
زودى مبعوث خواهد شد لذا با خود گفتند پيش از آنكه يهود پيش دستى كنند
ما او را يارى كنيم و به اين وسيله بر دشمنان پيروز آييم.گروه مزبور رو
به پيامبر كرده و گفتند ميان ما آتش جنگ همواره فروزان است اميد است كه
خداوند به سبب آيين پاك تو، آن را فرو نشاند، و ما اكنون به
سوى«يثرب»بر مىگرديم، و آيين تو را عرضه مىداريم هر گاه همگى اتفاق
بر پذيرفتن آن نمودند، كسى براى ما گرامىتر از شما نيست.اين شش نفر
فعاليت پى گيرى براى انتشار اسلام در يثرب شروع كردند تا آنجا كه
خانهاى نبود كه صحبت از پيامبر در آنجا نباشد.
تبليغات پى گير اين شش تن اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه گروهى از يثربيان
به آيين توحيد گرويدند و در سال دوازدهم«بعثت»دستهاى مركب از دوازده
تن، از مدينه حركت كردند و پنهان از چشم مشركان با رسول اكرم
در«عقبه»ملاقات نموده و نخستين پيمان اسلامى را بوجود آوردند.
معروفترين اين دوازده تن اسعد بن زراره، و عبادة بن صامت بودند.
دومين پيمان عقبه
پس از اين رويداد اسلام در يثرب رونق بيشترى يافت. شور و هيجان غريبى
در مسلمانان«مدينه»حكمفرما بود، آنان دقيقه شمارى مىكردند كه بار ديگر
موسم«حج»فرا رسد، و ضمن برگزارى مراسم حج، رسول خدا را از نزديك زيارت
كنند و آمادگى خود را براى هر گونه خدمت ابراز داشته دايره پيمان را از
نظر كميت و كيفيت شرايط گسترش دهند.
كاروان حج مدينه كه بالغ بر پانصد نفر بود حركت كرد.در ميان كاروان
هفتاد و سه تن مسلمان كه دو تن از آنها زن بودند، وجود داشت و
باقيمانده بى طرف يا متمايل به اسلام بودند، گروه مزبور با پيامبر اكرم
در مكه ملاقات نمودند و براى انجام دادن مراسم بيعت، وقت خواستند.
پيامبر فرمود: محل ملاقات«منى»است، هنگامى كه در شب سيزدهم ذى الحجه
ديدگان مردم در خواب فرو مىرود در پايين«عقبه».
به دنبال پيمان دوم، اسلام در يثرب استقرار يافت. اصحاب پيامبر كه از
فشار و آزار مشركان به ستوه آمده بودند، با اشارت رسول خدا به
بهانههاى گوناگونى از«مكه»بيرون رفته و راه«يثرب»را در پيش
گرفتند.هنوز آغاز مهاجرت بود، كه قريش به راز مسافرت پى بردند و از هر
گونه نقل و انتقال جلوگيرى كردند و تصميم گرفتند كه بهر كس دست يابند
از راه باز گردانند و اگر شخصى با زن و بچه خود مهاجرت كند هر گاه همسر
او قرشى باشد از بردن زنش ممانعت كنند ولى مع الوصف از ريختن خون
بيمناك بودند، و حدود آزار را، از دايره حبس و شكنجه بيرون نبرده
بودند.
خوشبختانه فعاليتهاى قريش مثمر واقع نشد و سرانجام عده زيادى از چنگال
قريش نجات يافتند و به يثربيان پيوستند و كار به جايى رسيد كه از
مسلمانان در مكه جز پيامبر و على و عدهاى از مسلمانان بازداشت شده و
يا بيمار، كس ديگرى باقى نماند.
در اين هنگام گرد آمدن مسلمانان در«يثرب»قريش را بيش از پيش بوحشت
انداخت و براى درهم شكستن اسلام تمام سران قبيله در«دار الندوه»جلسه
كردند و براى علاج موضوع طرحهايى پيشنهاد شد ولى هيچيك از آنها خالى از
اشكال نبود.«ابو جهل»و به نقلى پيرمردى نجدى گفت طريق منحصر و خالى از
اشكال اين است كه از تمام قبايل افرادى انتخاب شوند، و شبانه به طور
دسته جمعى به خانه او حمله ببرند و او را قطعه قطعه كنند، تا خون او در
ميان تمام قبايل پخش گردد، بديهى است در اين صورت بنى هاشم قدرت نبرد
با تمام قبايل را نخواهد داشت. اين فكر به اتفاق آرا تصويب شد، و افراد
تروريست انتخاب گرديدند، و قرار شد كه چون شب فرار رسد، آن افراد
مأموريت خود را انجام دهند.
هجرت سرنوشتساز
فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت، و او را مامور به
مهاجرت نمود. رسول خدا دستور داد: كه على در بستر وى بخوابد تا مشركان
تصور كنند كه پيامبر ب
:: موضوعات مرتبط:
مذهبی ,
,
:: برچسبها:
مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28